موضوع دانشبنیان شدن در عین اینکه یک فرصت طلایی است فرصت تهدید هم محسوب میشود. خیلی از کسانی که در این سیستم کار میکنند به امید وامهای دانشبنیان در حال فعالیت هستند. شرکتهایی داریم که با یارانه دولتی از محل فرصتهای دانشبنیان مشغول کسب و کارهای دیگری هستند و پولهای چهار درصدی و ارزان قیمت تبدیل به کسب و کارهای دیگر میشود.
عصر امین کارآفرین، یکی از شرکتهای بانک کارآفرین است که با هدف ایجاد شبکهای منسجم از سرمایهگذاری، نوآوری و ارزشآفرینی فعالیت میکند. حوزه فعالیت این شرکت، سرمایهگذاریهای هوشمندانه به منظور کمک به ایجاد و رشد کسبوکارهای فناورانه پایدار و قابل رقابت در بازارهای داخلی و خارجی در راستای کاربرد نوآرانهی فناوری است.
گستره فعالیت عصر امین برای خلق فرصتهای ارزشآفرین در این شرکت از سرمایهگذاری خطرپذیر در ایدههای فناورانه، کسبوکارهای نوپا و استارتآپها تا کسبوکارهای بلوغیافته و شرکتهای فناورانه حاضر در بورس اوراق بهادار را در بر میگیرد.
ارزشآفرینی از نظر عصر امین یعنی ایجاد فضا، امکانات و بستری مناسب به منظور رشد کسبوکارهای فناورانه و تعالی آنها در بازارهای رقابتی داخل و خارج.
خبرنگار کارآفریننیوز با سید صابر امامی، مدیرعامل عصر امین کارآفرین که دارای مدرک دکتری کارآفرینی بینالملل است در خصوص ارزشگذاری شرکتهای دانشبنیان و استارتاپها به گفتوگو نشسته است که از نظر میگذرانیم.
آقای دکتر امامی از فرصتی که در اختیار کارآفریننیوز قرار دادید سپاسگزارم. لطفا برای مخاطبان در خصوص شرایط فعلی ارزشگذاری شرکتهای دانشبنیان و استارتاپها بیشتر بگویید.
دغدغههای مرتبط با ارزشگذاری شرکتها و دارایی مشهود و نامشهود آنها موضوعی است که در سالهای مختلف در اکوسیستم اقتصادی، پولی و بانکی مورد توجه بوده است. در سالهای جدید با ورود استارتاپها و فضای تحول دیجیتال که اتفاق افتاده است این موضوع بیشتر خود را نشان داد. اگر عقبتر برگردیم از ۲ دهه قبل به این طرفتر، شرکتهای حوزه فناوری در بورسهای جهانی جایگاه پیدا کردند و در شبکه بزرگ ارزشگذاری کشورهای مختلف حضور یافتند. این اتفاق آنقدر برجسته شد تا از ۱۰ شرکت پر ارزش دنیا مثل شرکتهای نفتی، خودروساز و پتروشیمی که صاحب داراییهای مستعدی بودند، جایشان را به شرکتهای آیتی دادند.
این نقش به شرکتهایی مثل آمازون، مایکروسافت و گوگل رسید و اولین سیگنالهایی بود که دارایی این شرکتها دیده میشد؛ البته داراییشان از جنس فیزیکی و ساختمان نبود. این دارایی تبدیل به چیزی شد که قابل ارزشگذاری بود و در بورسهای جهانی هم چکش میخورد. مردم اینها را با وجود ارزشی که میدانند، ندارد میخرند. الان سراغ گوگل و آمازون بروید به جز یک پلتفرم و مشتری که داخل آن خرید و فروش میکنند، دارایی دیگری در مقابل داراییهای یک خط تولید خودروسازی یا فولاد ندارند.
این موضوع از آن زمان تاکنون با یک فاصله زمانی وارد کشور ما شد. الان با شرکتهای مختلفی در این اکوسیستم مواجه هستیم که از منظر کسانی که این کسب و کار را با استانداردهای بینالمللی ارزشگذاری میکنند شرکتهایی دارند که ارزششان شاید بیش از یک میلیارد دلار باشد اما روبهروی اینها در ارزشگذاری سیستم بورس ما، این اعداد به این راحتی دیده نمیشود.
امروز اسنپ در حال سرویسدهی به بیش از ۵۰ میلیون نفر است و اپلیکیشنیست که در بازار نقش خود را ایفا کرده است. ولی از طرفی هم اگر دفاتر مالی و وضعیت داراییهای مشهودش را نگاه کنیم، میبینیم این شرکت سودی نمیدهد که از طریق سود و قیمتش ارزشگذاری کنیم. عرفی در بازار سرمایه داریم و میگوییم بر اساس سود یک شرکت، میتوانیم با نسبت قیمت سهم به درآمد به این شرکت به اندازهای ارزش بدهیم.
شرکتی که در سال ۲۰ میلیارد تومان سود میدهد، میتواند ۲۰۰ میلیارد تومان ارزش داشته باشد که یک نسبت راحت برای محاسبه ارزش است. در شرکت اسنپ از سود خبری نیست و هر سال هم برای این سود تلاش میکنند اما سودی به دست نمیآید. هر چقدر هم پول به دست میآورند باید خرج توسعه کنند.
حتی درباره پلتفرمهایی مثل فیلیمو هم همین موضوع صدق میکند و شاید در ماه بیش از ۱۰۰ میلیارد تومان درآمد دارند ولی با ۱۰۰ میلیارد تومان درآمد باز هم آخر سال در صورتهای مالیشان سود چندانی دیده نمیشود. چون هرچقدر که درآمد داشته باشند خرج ساخت سریال جدید، تولید برنامه جدید و به تبع آن صرف نگهداری پلتفرم میکنند. باید ببینیم چقدر دارایی فیزیکی مثل ساختمان دارند چون نهادهایی مثل بانکها با این داراییهاست که خودشان را احیا میکنند حتی در بورس هم وقتی به دارایی شرکتها توجه میکنید چیزهایی میبینید که در ارزشگذاری شرکتها خیلی با دقت به آن توجه میکنیم. با این حساب ما بخواهیم از شبکه بازار به آنها ارزش بدهیم در واقع ارزشی ندارند.
با این حساب آیا واقعا اسنپ ارزشی ندارد؟
اینطور نیست؛ در واقع ما مکانیزمهایی برای ارزشگذاری آنها نداریم. نتیجه این کار خیلی غمانگیز است. هیچکدام از استارتاپهای ما وارد بورس نمیشوند برای اینکه نگاه سازمان بورس نسبت به ارزشگذاری داراییهای نامشهود کامل نیست. البته سازمان بورس هم نگرانیهای خاص خودش را دارد. سازمان بورس میگوید ممکن است شرکتی را وارد بورس کنیم و چند مدت بعد این پلتفرم شکست بخورد که این اتفاق هم زیاد افتاده است. بسیاری از شرکتها کسب و کاری را خیلی پرقدرت شروع کردند اما شکست خوردند. بنابراین سازمان بورس هم هنوز به این سطح از اعتماد نرسیده است که بتواند روی این شرکتها حساب کند چون ممکن است با یک اتفاق همه چیز تغییر کند.
در این باره مثالهای نزدیکتر میزنم؛ ممکن است فردا به هر دلیلی یکی از این استارتاپها فیلتر شود که این اتفاق درباره استارتاپهای ما رخ داده است و نتوانستند کار خودشان را ادامه دهند. در این شرایط چه اتفاقی میافتد؟ آیا کسی که سهامدار این شرکتها است میتواند منافعش را تامین کند؟ ترکیبی از این اتفاقات باعث گرفتاری در مسأله ارزشگذاری دارایی نامشهود شده است. بخشی از این مسأله به قانونگذار ارتباط دارد و نمیداند باید چکار کند.
یکی از بهترین و اصلیترین مسیرهای درآمدزایی در سیستمهای استارتاپی موضوع ارزش است نه سود. کسی که اسنپ، دیجیکالا و فیلیمو را تاسیس کرده است میداند احتمالا سود خیلی بزرگی عایدشان نمیشود. تجربه بینالمللی هم همین را میگوید. کسی که در این صنعت کار میکند روی ارزش خیلی انگیزه زیادی دارد. ولی اتفاقی که افتاده این است که ما مثل همه دنیا خیلی سود نمیسازیم، آنها هم سود زیادی نمیسازند و ارزشی را که داریم نمیتوانیم نقد کنیم چون یکی از بهترین مسیرهای خروج از استارتاپ، سازمان بورس است که بخشی از سهامتان را از طریق بورس به مردم عرضه کنید و خودتان خروج کنید و پول را بگیرید. وقتی هم که شرکت مرحله به مرحله رشد میکند افراد بعدی که سهامدار شرکت میشوند از این فرصت استفاده میکنند. این موضوع یکی از چالشهای جدی صنعت ما است و اگر برای آن راهحلی پیدا نکنیم انگیزه آدمها و تیمها برای اینکه این صنعت را توسعه دهند کاهش پیدا میکند.
بنابراین، هیچ استارتاپی در بورس نداریم؟
به طرز عجیبی چیزی حدود ۲۰ تا ۳۰ شرکت در بورس داریم که منتسب به صنعت آیتی هستند اما استارتاپ نیستند بلکه شرکتهایی هستند که بر اساس داراییشان در بورس عرضه شدند. سازمان بورس اگر این شرکتها را پذیرفته است به خاطر آیتی بودنشان نپذیرفته است بلکه به خاطر داراییشان بوده است. یک تجربه خیلی کوچک در بورس بابت شرکتهایی داریم که یک مقدار فضای ارزششان در بورس پذیرفته شده است که میتوانم به تجربه تپسی اشاره کنم.
تپسی یکی از استارتاپهایی است که وارد بورس شده است؛ هر چند معتقدم تپسی تجربه خیلی خوبی در بورس نبود و در نهایت نه تنها سهامدارانش بلکه مردم هم از تجربه خرید تپسی در بورس خوشحال نیستند.
اما بالاخره تجربهای بود که اتفاق افتاد. به قدری سایه سازمان بورس روی سر استارتاپهایی مانند تپسی زیاد است که آنها هم به آرامی همرنگ شرکتهای بورسی شدهاند و پلتفرمشان را توسعه نمیدهند، دارایی فیزیکی میخرند و شرکتشان را بزرگ و شبیه شرکتهای پتروشیمی میکنند. در واقع ما کاری نکردیم که استارتاپها را به خودمان جذب کنیم. خبرهایی مبنی بر اینکه دیجیکالا و اسنپ قرار است به بورس وارد شوند در رسانهها زیاد میبینیم اما در واقع خبری از این ماجرا نیست.
با این تفاسیر آیا نوع ارزشگذاری تغییری کرده است؟ یا موانعی که رگولاتورها میتراشند همچنان روی سر استارتاپها سنگینی میکند؟
تغییری که ما به آن نیاز داریم الزاما متوجه رگولاتور نیست. مسائل مدیریتی در سیستم استارتاپها یکی از چالشهای جدی است که در فرایند ارزشگذاری وجود دارد. در استارتاپها عادت به این موضوع نداریم که سازمانمان را به صورت درست، قانونی و رعایت شده مدیریت مالی کنیم. خیلی از استارتاپها دفاتر حسابداری ندارند. وقتی میگویم میخواهیم محصولی در بورس عرضه کنیم، رگولاتور یک سری توقعات پایه و ثانویه دارد. حالا اینکه دارایی نامشهود ما را نمیپذیرد به نظر من ایراد از سمت آنهاست.
وقتی نمیتوانیم دفاتر شفاف مالی در اختیار بورس بگذاریم، بورس با چه اعتمادی به ما بگوید که فلان اندازه درآمد یا سود دارد؟ استارتاپهای ما نتوانستند این مدل را به درستی طراحی کنند. من معتقدم در مدیریت شرکتهای نوآور و استارتاپ، تیم و سبک مدیریتی باید حتما تغییراتی داشته باشد. وقتی ایدهای خلق میشود برای چیزی که به شکل یک استارتاپ کار خود را شروع کند احتمالا تیمهای اولیه، بیشتر تخصص فنی دارند یا آدمهای فنی هستند که دور هم جمع شدند و یک محصول تولید میکنند. این موضوع، سیر اول رشد یک استارتاپ است.
در قدم دوم، افراد بازاری به این استارتاپ اضافه میشوند و چون تیم اولیه فنی فروشنده نیستند، این گروه دوم، محصول را تبدیل به محصولی میکنند که برای آن تبلیغ میشود، توسعه پیدا میکند و در نهایت آن را میفروشند. در قدم دوم، بهتر است مدیرانعاملی داشته باشیم که جنسشان از جنس بازاریابی باشد که البته این هم کافی نیست.
سپس مدیرانعامل مالی لازم داریم که مسائل مالی شرکت را حل کنند. اگر به استارتاپها نگاه کنید بخش اعظمی از مدیرانعامل را افرادی با تخصصهای فنی تشکیل میدهند و حتی با آدمهای کسب و کاری هم همکاری نمیکنند. حتی بر این باورم مدیران با تخصص کسب و کاری هم در مراحل بالاتر از پیشرفت استارتاپها باید خارج و افرادی با تخصصهای مالی وارد شوند. ترکیب این اتفاقات سد راه مسیر استارتاپها شده است.
حتی بخشی از این مسائل، درون تیمهاست. وقتی یک تیم فنی سراغ سازمان بورس میرود تا در بورس عرضه شود، سازمان بورس صورتهای مالی سه سال گذشته و بندهای حسابرسی این شرکتها را نیاز دارد و شاید باورتان نشود که خیلی از استارتاپیها اطلاعی از این موارد ندارند و نمیدانند چیست، چون تخصص این کار را ندارند و من به آنها حق میدهم.
آنها افرادی فنی هستند که اتفاقا کار فنی خودشان را به خوبی انجام میدهند. این موارد از چالشهای اساسی استارتاپها است. استارتاپهایی داریم که سود ندارند، فقط یک رویا برای آینده دارند و سال پنجم کارشان است. به طور طبیعی بعد از ۵ سال که روی یک تکنولوژی کار میکنند باید به یک بازدهی رسیده باشند و اگر نرسیده باشند ممکن است قوانین تغییر کند و این شغل از بین برود. یک مکانیزم عمومی میتوانست روی ارزشگذاری، معرفی دارایی نامشهود، بررسی دقیق آینده استارتاپها، کمک کردن به قانونگذار که قانونهایش به استارتاپها صدمهای وارد نکند، متمرکز باشد. از سوی دیگر، اکوسیستم استارتاپیمان را دچار سوبسید زدگی کردهایم.
موضوع دانشبنیان شدن در عین اینکه یک فرصت طلایی است فرصت تهدید هم محسوب میشود. خیلی از کسانی که در این سیستم کار میکنند به امید وامهای دانشبنیان در حال فعالیت هستند.
شرکتهایی داریم که با سوبسیدهای دولتی از محل فرصتهای دانشبنیان مشغول کسب و کارهای دیگری هستند و پولهای چهار درصدی و ارزان قیمت تبدیل به کسب و کارهای دیگر میشود.
بیتوجهی به ارزشگذاری شرکتهای دانشبنیان و استارتاپها چقدر در این اکوسیستم دیده میشود؟
شاید بسیاری از شرکتهای بزرگ این اکوسیستم به جمعبندی رسیدهاند که باید راهی برای خروج پیدا کنند. حالا شاید بهترین راه این باشد که شرکت را وارد بورس کنند و سپس با واگذاری بخشی از سهامشان از آن خارج شوند. شرکتهایی که چنین انگیزهای دارند در حال تلاشاند خودشان را به استاندارد برسانند. از سال گذشته این موضوع در دولت مطرح شد که ارزشگذاری دارایی نامشهود به ارزش شرکتها اضافه شود اما نگرانیهای سازمان بورس حل نمیشود. شرکتهایی هستند که به این مسیر میروند و کسب و کار برخی شرکتها هم استارتاپداری است و این موضوع چیز کمی نیست. کسانی را میشناسم که ظرف پنج سال گذشته تاکنون چند استارتاپ داشتند و مسیر اقتصادیشان اینطور نیست که کسب و کاری را به نتیجه برسانند بلکه از راهاندازی یک استارتاپ، پول گرفتن از سرمایهگذار و بعد خروج از آن استارتاپ به درآمدزایی میرسند.
در همه شرکتهای سرمایهگذاری خطرپذیر، حداقل سه تا چهار مورد از این شرکتها دیده میشود. گاهی برخی از استارتاپها فکر میکنند همین که از کشور نرفتهاند و استارتاپ و دانشبنیان شدهاند، شرکتهای سرمایهگذاری باید به آنها پول بدهند. اما من میگویم این استارتاپها کجای مشکلات را حل میکنند؟ البته همه تیمهای استارتاپی در این قالب قرار ندارند و برخی تیمها بدون حرف و حدیث کار و سرمایهشان را هم تأمین میکنند. نتیجه هم همین دانشبنیانهایی میشود که ما به آنها افتخار میکنیم.
ولی آن گروه اول دارند آسیب خودشان را میزنند و به هر حال ترکیبی از همه اینها در اکوسیستم وجود دارد. البته باید این را هم بپذیریم که گاهی اوقات، نقش نهادهای رگولاتور، حاکمیتی و دولتی هم در رشد این استارتاپها تاثیر دارد و هم به ضررشان کار میکنند.
ظرفیت اکوسیستم آیتی و نوآوری ما ظرفیت زیادی است، استعدادهای خوب و گرانقیمتی داریم و کسانی که در این اکوسیستم کار میکنند در خارج از کشور میتوانند چهار یا پنج برابر بیشتر حقوق دریافت کنند. اگر بتوانیم از این افراد به درستی حمایت کنیم و چشمانداز درست به آنها بدهیم آن وقت به شرایط خوبی میرسند ولی وقتی از آنها حمایت نشود و شرکتهای سرمایهگذاری نتوانند حرفشان را به استارتاپها بزنند، کاری از پیش نمیرود در حالیکه ما میتوانیم این اکوسیستم را اصلاح کنیم. یک کار جمعی میطلبد و بخش خصوصی، دولتی و صنفی باید در کنار این استارتاپها قرار بگیرند.